29 Aug 2014

Bob Dylan- Masters of War

اگر از کسی بپرسید چرا موسیقی راک در ایران مانند کشورهای آمریکا و انگلیس رشد نکرده است به راحتی می تواند برایتان هزاران هزار دلیل بتراشد که آن موسیقی فلان است و الخ. ولی واقعیت این است که موسیقی راک اند رول زاده شرایط محیطی و اجتماعی جامعه امریکا پس از جنگ جهانی دوم بوده است. به علاوه همه ما می دانیم که اشعار موسیقی راک جزء نقاط قوت آن است. ولی هیچ وقت به فکرمان نرسیده است که این اشعار انتقادی چه پشتوانه فکری و اعتقادی داشته اند. یکی از جنبش هایی که بسیار بر روی این سبک از موسیقی تاثیر گذاشته است جنبش ادبی بیت (Beat) است.
جنبش بیت در اویل دهه پنجاه میلادی به خاطر سرخوردگی پس از جنگ جهانی دوم شکل گرفت. در آن دوران جامعه آمریکا مست از پیروزی در جنگ جهانی دوم و دارای اقتصاد رو به رشد بود. همه اینها حس خودپسندی و غرور را در جامعه امریکا ایجاد می کرد. همچنین در این زمان جنگ سرد به مسئله بسیار بحث برانگیزی تبدیل شده بود و حسی آمیخته به ترس را در جامعه آمریکا القا می کرد و مردم از این هراس داشتند که جنگ جهانی سوم به زودی رخ دهد. از طرف دیگر دولت آمریکا با پشتوانه عقاید مک کارتی نیز مبارزه همه جانبه ای با کمونیسم به راه انداخته بود. این مسئله باعث شد بود که دولت به هرگونه انحرافی حساس باشد و با آن به مبارزه بپردازد. در نتیجه نوعی حس دنباله روی و سازشکاری (به قول خودمان حزب بادی) در جامعه آمریکا به وجود آمده بود که هر گونه نارضایتی را از ریشه می خشکاند.
در این میان جان کرواک، آلن کینزنبرگ و ویلیام بورو جنبش بیت را به وجود آوردند تا اعتراض خود را نسبت به این روند بیان کنند. به طور خلاصه پایه های فکری گروه بر اساس هنجار شکنی و مخالف با تصورات رایج جامعه نسبت به مسائل مختلفی مانند همجنسگرایی، سکس، مواد مخدر، جنگ و از همه مهمتر جو ادبی آن روزگار بود. آنها بیشتر در بارها جمع می شدند داستان ها و شعرهایشان را می خوانند، به موسیقی جز گوش می دانند، مشروب می نوشیدند، از مواد مخدر استفاده می کردند و خلاصه خوش گذرانی را به حد اعلای خودش می رساندند.
اما ساختار اصلی شعر و داستان گویی در این جنبش حول و حوش بداهه گویی می چرخید و بسیاری از داستان ها و اشعارشان، مانند «در جاده» اثر کرواک، از آن پیروی می کرد. این مسئله ریشه در محبوبیت موسیقی جز در بین آنها داشت که می دانیم بداهه نوازی در این سبک چقدر اهمیت دارد.
در این بین به خاطر تم ضد جنگ و افکار مترقی این جنبش بسیاری از جوانان و نوپرستان به این طرز زندگی علاقه مند شدند. بسیاری از این جوانان خوانندگان و نوازندگان سال های بعد آمریکا بودند. از خوانندگانی که رابطه نزدیکی با این جنبش و اعضای آن داشتند می توان به باب دیلان، جان لنون، پل مک کارتنی، میک جگر، لو رید، پتی اسمیت، تام ویتس و ... اشاره کرد.


یکی از نمونه های خوب موسیقی که بسیار از این جنبش تاثیر گرفته است آهنگ اربابان جنگ باب دیلان است.




منابع:
http://goo.gl/oBkDW4  
http://goo.gl/vymkif
http://goo.gl/VQWfqk

8 Aug 2014

Tom Waits- Closing Time

برای طرفداران پروپاقرص و بسیار متعصب تام ویتس انتخاب کردن بهترین آلبوم از میان آثار او کار بسیار سخت و حتی غیر ممکنی به نظر می رسد. ولی با وجود این، تعدادی از آنها ویژگی های خاصی دارند که باعث می شود آنها در جایگاه بالاتری نسبت به بقیه قرار بگیرند.
آلبوم زمان بستن (Closing Time) یکی از آنهاست. اولین آلبوم استودیویی ویتس با الهام از موسیقی محلی آمریکا و جَز. موضوع بیشتر آهنگ های این آلبوم تمی عاشقانه دارد. به قول احمد رضا احمدی سخترین موضوع برای شعر سرودن،  سیاست و یا عشق است. زیرا شما برای اینکه به ورطه ابتذال نروید باید با احتیاط حرفتان را بزنید. این حرف را می شود به موسیقی بسط داد و به طور مشخص به آهنگ های عاشقانه که به راحتی به ابتذال کشیده می شوند. ولی خیالتان راحت باشد که ویتس از این موضوع مستثنی است.
می توان درباره 12 آهنگ این آلبوم به طور جداگانه ساعت ها صحبت کرد، از موسیقیش گرفته تا شعر و اجراهای بدون نقص تام ویتس. ولی در میان آنها آهنگ «مارتا» یکی از بهترین هاست. باز هم قصه گویی ویتس بر تمام جنبه های دیگر اثر می چربد. با آن صدای خارق العاده شنونده را مجبور به گوش دادن حتی غم انگیزترین داستان ها می کند.
به علاوه کاورهای بسیار زیادی از این آهنگ انجام شده است که یکی از بهترین ها برای تیم بوکلی (Tim Buckley) است. او به اصل اثر وفادار بوده و تغییرات ناچیزی در آن داده است. پر واضح است که به کار اصلی نمی رسد ولی بوکلی نیازی هم ندیده است تلاشی در این زمینه صورت دهد و بسیار راحت آهنگ خود را اجرا کرده است.

اکیدا توصیه می شود کل آلبوم را پیدا کنید و بشنوید.

اجرای تام ویتس از آهنگ مارتا: http://goo.gl/T3lOza




      

Muddy Waters- Hoochie Coochie man

برویم به ریشه های موسیقی بلوز که امروزه بسیار از آنها وامدارایم.
مک کینلی مورگنفیلد یا همان مادی واترز از پیشگامان موسیقی بلوز مدرن است. مادر بزرگش چون او علاقه وافری به بازی در آب های گل آلود اطراف خانه اش داشت او را با این اسم صدا می کرد. و بعدها بود که نام خود را به صورت رسمی به مادی واترز تغییر داد. اولین بار آلن لومکس از طرف کتابخانه کنگره مامور ضبط موسیقی بلوز از نواحی مختلف آمریکا بود که متوجه موسیقی مادی واترز شد. او برایش آهنگ "Rolling stone" را اجرا کرد. آهنگی که بعد ها گروه رولینگ استون برای نام گروه خود در نظر گرفت. مادی با کمک چند تن از نوازندگان بلوز گروهی را ترتیب داد که بسیاری از آهنگ های مهم این سبک توسط آنها ساخته شد مانند "من فقط می خواهم با تو عشق بازی کنم" یا "آماده ام". 
همه اینها به کنار آقای واترز آهنگی دارد که حیف است آدم نشنود. "Hoochie Coochie man" یکی از آهنگ های بسیار تاثیر گذارست که جوایز بسیاری را بدست آورده و بسیاری از موسیقدانان و گروه ها آن را بارها کاور کرده اند، از جیمی پیج تا چاک برری و حتی نامجو. هوچی کوچی نوعی رقص بسیار شهوانی است که به مناسبت جشن های ورود کریستف کلمب به آمریکا بسیار در میان مردم متداول شد و مردی که مدیر و سازمان دهنده اینگونه رقص هاست را به این نام صدا می زنند.

پ.ن: تمامی اطلاعات از صفحه ویکی پیدیا و صفحه شخصی مادی واترز آورده شده است.



30 Jun 2014

The Residents

گفتگو خیالی ترتیب داده ام تا بیشتر با گروهThe Residents  آشنا شویم.

-   گروه چه دارد که آنقدر مرموز است؟

+ گروه چهار عضو دارد که همگی اسموکینگ می پوشند و کلاه های بزرگی بر سر می کنند، به علاوه سرهای خود را با  چهار چشم سمبولیک برای ناشناس ماندن می پوشانند. تا به امروز از هرگونه مصاحبه ای سر باز زده اند و تنها مصاحبه ای که در آن ظاهر شده اند در برنامه ای از بی بی سی بوده است که نماینده گروه به جای آنها صحبت می کند (1). همه این موارد هاله از ابهام و رازآلودگی را اطراف گروه ایجاد کرده است.




-  چه سبکی از موسیقی را کار می کنند؟

+ به سختی می شود آنها را در سبک خاصی محدود کرد. آثارشان بیشتر سبک های موسیقی را پوشش می دهد: پاپ، راک، پانک، تجربی و حتی الکترونیک. ولی آنها در هر زمینه ای پیشرو هستند. مثلا آنها از اولین گروه هایی بودند که از CD برای ضبط موسیقی استفاده کردند.

-  گروه در کجا و چه سالی شروع به فعالیت کرد؟

+ تاریخ دقیق شکل گیری گروه مشخص نیست ولی به طور کلی زمانی که چهار عضو ثابت گروه به سانفرانسیسکو مهاجرت کردند به عنوان زمان شکل گیری گروه در نظر گرفته شده است. در سال 1971 کمپانی برادران وارنر به خاطر موسیقی عجیب و غریبشان آنها را دک می کند و چون هیچ اسمی تا آن زمان برای گروه در کمپانی ثبت نشده بود در نامه رد آلبوم نام گروه به طور پیش فرض The Residents در نظر گرفته می شود که بعدها گروه این اسم را به عنوان نام گروه انتخاب می کند (2).

-  آنها از چه موسیقی دانانی الهام می گیرند؟

+ کاپیتان بیف هارد به روشنی بر سبک و کار گروه تاثیر گذاشته است. کاپیتان بیف هارد اعتقاد داشت ریتم در یک قطعه موسیقی باید بارها شکسته شود زیرا ریتم یکسان باعث نوعی خلسه ذهنی بر روی شنونده می شود و شنونده حرف اصلی موسیقی را گم خواهد کرد. از دیگر الهام بخشان این گروه می توان به هنری پارچ، فرانک زاپا و سان را اشاره کرد.

-  چه چیزی در اجراهای زنده آنها مشهود است؟

+ اجراهای زنده آنها ترکیبی از موسیقی، تئاتر و اِفکت های نوری بسیار است. مانند اجرای زیر:





(1). می توانید این مصاحبه را در اینجا مشاهد کنید: http://goo.gl/ugRKUY

(2). این روایت بر اساس سایت ALLMUSIC است که یکی از مراجع قابل اعتماد برای موسیقی می باشد. ولی در صفحه ویکی پدیا این گروه روایت شکل گیری گروه کمی متفاوت بیان شده است.

11 May 2014

The Black Keys - Weight of Love (Turn Blue Album)

عجیب است که تا حالا چیزی از گروه The Black Keys اینجا ننوشته‌ام. یکی از گروه‌های دوست‌داشتنی این روزهای راک هستند و به شدت دلنشین. چند روز پیش آلبوم جدیدشان Turn Blue به بازار آمده و البته که اولین کار هر انسان فهیم و عاقلی خرید آلبوم است، نه دزدیدن آن. بگذریم.
این آلبوم را نباید یک بار گوش داد. اول باید سه بار بشنویدش و بعد درباره‌اش تصمیم بگیرید. بار اول به نظرم کاری معمولی بود و تکرار کارهای گذشته‌شان. بار دوم، متوجه یک‌دست بودن آلبوم شدم و آهنگ‌هایی که با دقت تنظیم شده و کنار هم چیده شده بودند. از بار سوم به بعد، گوش دادنش لذت است. هنوز هم فکر می‌کنم اینجا و آنجای کارهایشان را از گروه‌های دیگر و مخصوصا آهنگهای دهه ۷۰ قرض گرفته یا حتی کپی کرده‌اند، ولی چندان برایم مهم نیست. 
این گروه، صدای خودش را دارد. افکت روی صدای Dan Auerbach، خواننده گروه، از روز اول کارشان تا حالا کم و بیش یکسان بوده. آهنگهایشان هم تقریبا همیشه صدای مشابهی دارند و ریتم‌هایشان هم چنان گیرا نیست که از سرتان بیرون نرود. بنا به سبک ایندی-راک و گاراژ-راک، چندان خبری از تک‌نوازی گیتار نیست و در عوض موزیک بیشتردر خدمت خواننده است و ترانه. استفاده زیاد از سینتی‌سایزر و کیبورد هم صدایی شبیه پاپ به موزیک آنها داده است که معمولا برای موفقیت و شنیده شدن تک‌آهنگ‌های هر گروهی لازم است. آهنگ Fever این آلبوم هم بسیار زیاد به پاپ-راک و ایندی-پاپ نزدیک شده و البته به عنوان سینگل منتشر شده است.
بیشتر منتقدان موسیقی این آلبوم را بسیار منسجم دانسته‌اند و به نسبت دیگر کارهای گروه، تراش‌خورده‌تر و ریتمیک‌تر.
به گوش من در تضاد با صداهایی که "سیاه‌کلیدها" تولید می‌کنند و فضای خاکستری و کمی وهم‌آلود کارهایشان، ریتم‌ها بیشتر روشن و شفاف است و موزیک گروه، هیچ تلاشی برای سخت و سنگین شدن، خودنمایی یا حرف بزرگ زدن نشان نمی‌دهد، خشم و عصبانیتی ندارد و خودش را به کلی از پانک-راک جدا می‌کند، به عمق بلوز-راک نمی‌رود و چندان شنونده را درگیر روح آهنگ نمی‌کند، از گاراژ-راک صیقل‌خورده‌تر است و  مراقب است که وارد پاپ هم نشود، گاهی به سایکادلیک نزدیک می‌شود و دوباره فاصله می‌گیرد و خلاصه روی نوک پا راه می‌رود تا مهر گروه را پای آهنگ‌ها بزند و شنونده را به جای آشنای همیشگی ببرد.
اگر که خواستید این آلبوم را گوش کنید، حتما بیش از سه با گوش کنید و بسیار زیاد سفارش می‌کنم که آلبوم قبلی گروه را هم چند بار گوش دهید. El Camino یکی از بهترین آلبوم‌های چند سال گذشته بود.

فعلا این آهنگ Fever را گوش کنید و بعد به دنبال بقیه آلبوم باشید.


22 Apr 2014

Bruce Springsteen - American Skin (41 Shots)

آمادو دیالو، جوان بیست و سه ساله‌ای که از گینه به آمریکا مهاجرت کرده بود، داشت وارد خانه‌اش می‌شد که پنج مامور پلیس مسلح او را با کسی دیگر اشتباه گرفتند، که تا دندان مسلح بود و به جرم ۵۱ مورد تجاوز تحت تعقیب پلیس بود. آمادو، پشت به نور ایستاده بود و ماموران نمی‌توانستند او را درست ببینند.هر پنج پلیس لباس شخصی به تن داشتند، به خاطر همین با صدای بلند گفتند که مامور پلیس هستند و از او خواستند که تکان نخورد و دستهایش را بالا بگیرد. آمادو دستش را بالا آورد و یکی از ماموران با دیدن جسم چهارگوش در دست راست او فریاد زد: تفنگ! هر پنج نفر اسلحه کشیدند و شلیک کردند. یکی از ماموران لیز خورد و به زمین افتاد. همین باعث شد که بقیه بیشتر و دقیق‌تر شلیک کنند: ۴۱ گلوله، ۱۹ بار به هدف.

بروس اسپرینگزتین، از دهه هفتاد به این سو همیشه وجدان بیدار جامعه آمریکا بوده است. او همیشه همراه "طبقه کارگر آمریکا" بوده و قهرمان آنها. لبه تیز انتقادش همیشه روی گردن حکومت‌ها بوده و هر جا که بی‌عدالتی یا خشونتی دیده، زود درباره‌اش آهنگی ساخته و موضوع را به گوش مخاطبان زیادش رسانده است. هوشمندی ترانه‌هایش و خوش‌ساختی آهنگهایش، برای او ۲۰ جایزه Grammy، دو گلدن گلوب و یک اسکار به همراه داشته است. این‌جا هم او دست به کار می‌شود و در اعتراض به خشونت بی‌مورد پلیس و بی‌دقتی آنها، این آهنگ را می‌سازد: پوست آمریکایی (۴۱ گلوله)

ماموران پلیس، در نهایت از جرم قتل درجه دو هم تبرئه می‌شوند و دادگاه تشخیص می‌دهد که آنها درست کاری را کرده‌اند که هر مامور پلیس وظیفه‌شناسی باید می‌کرد. ولی این جریان باعث می‌شود که روی رفتار آدمهای مختلف در این گونه موراد، تحقیق‌های زیادی انجام شود و نیروهای پلیس نیز بازآموزی شوند. خانواده آمادو هم ۳ میلیون دلار غرامت از شهر نیویورک می‌گیرد. اداره پلیس نیویورک از این آهنگ بروس اسپرینگزتین ناراحت می‌شود و بعضی از ماموران پلیس هم حاضر به پذیرفتن مسوولیت امنیت در کنسرت نیویورک او نمی‌شوند.
اسپرینگزتین بار دیگر هم این آهنگ را استفاده می‌کند، این بار برای ترایون مارتین که توسط جورج زیمرمن کشته شد و دادگاه باز هم قاتل را مجرم نشناخت. این آهنگ به گفته "رئیس"، ضد تراژدی است و نه ضد پلیس. ولی همه تصاویری که در ترانه‌اش می‌بینیم، در سرزنش پلیس است و خشونت و پیش‌داوری‌ آنها (و البته رفتار آنها در برابر "رنگین‌پوستان").

41 shots, Lena gets her son ready for school
She says, "On these streets, Charles
You've got to understand the rules
If an officer stops you, promise me you'll always be polite
And that you'll never ever run away
Promise Mama you'll keep your hands in sight"

اسپرینگزتین هم حتی دارد پیر می‌شود. از فریادهای خشمناک به التماس‌های دردمندانه رسیده است. خسته شده انگار از آن همه سر و صدا، از آن همه هیاهو. اولین گروهش را که تشکیل داد، خودش همه کارها را به عهده گرفته بود و معروف شده به "رئیس"، لقبی که هرگز دوستش نداشت. حالا دیگر او یک رئیس بزرگ است، یک وزنه در راک. اصلا مهم نیست که چقدر کارهایش را دوست داریم. او بسیار قابل احترام است، همان‌طور که کارهایش.

9 Apr 2014

5:06 AM (Every Stranger's Eyes) - Roger Waters

آلبوم Flickering Flame، چیز زیادی ندارد برای کسی که سایر کارهای راجر واترز را در دوران پسافلویدی گوش داده باشد. این وسط فقط آهنگ ششم آلبوم، ساعت پنج و شش دقیقه صبح (چشمان همه غریبه‌ها)، یک اوج ناگهانی و غیرمنتظره است. انگار جدای از بقیه آلبوم است و در سطح و کلاسی دیگر. نمی‌دانم چرا واترز چنین آلبومی به بازار داده و این همه کار پراکنده را کنار هم چیده، ولی این وسط نقطه اوجی هم وجود دارد: از Perfect Sense که بگذریم (که بیشتر برای ترانه‌اش دوستش داریم)، همکاری مایکل کیمن، اریک کلاپتن و ری کوپر با راجر واترز در ساعت پنج و شش دقیقه صبح، چیز دیگریست. به خاطر صدای گیتار پرحوصله و خونسرد و شمرده جناب کلاپتن، حتی می‌توانیم وجود خوانندگان پشتیبان (همان Backup Vocals یا هر چه می‌شود ترجمه‌اش کرد) را هم نشنیده بگیریم. پیدا شدن ناگهانی چنین آهنگی لابه‌لای سایر کارهای واترز، دوباره به یادم می‌آورد که آلبوم The Pros and Cons of Hitch Hiking چه کار خوبی بوده و من چه کم گوشش داده‌ام. 

اگر ساکن آلمان هستید، از این آدرس استفاده کنید.

اطلاعات اضافی: خانم روی جلد آلبوم،‌ ایشان هستند.


5 Apr 2014

AC/DC- Back in Black

درستش را بخواهید ما فقط نعش موسیقی راک را با خودمان این ور و آن ور می بریم. مثلا شما همین آهنگ بازگشت به تاریکی را نگاه کنید. کجا این روزها می بینید دُرفشانی های اِنگس یانگ را بر روی صحنه. یا چه صدایی را پیدا می کنید که مانند برایان جانسون جیغ بنفش بکشد و مو را بر بدنتان سیخ کند.


  

25 Mar 2014

Jefferson Airplane - Meadowlands

یک سری آهنگ هم هست که دوست دارم به قرینه نام مجموعه داستانی که مدتها پیش خوانده‌ام، اسمشان را بگذارم "آهنگ ناگهان". یکی از آلبوم‌های جفرسن ایرپلین را گوش میدادم که این ریتم، به گذشته نه چندان دوری پرتابم کرد. احتیاج به رد یا تایید دوستان دارم: آیا این آهنگ، ریتم شروع برنامه سپاه پاسداران نبود؟ نتوانستم برای مقایسه در یوتیوب پیدایش کنم و به همین دلیل، رای گیری برگزار می‌کنم.
پس‌نویسه: اصل آهنگ، در سال ۱۹۹۳ توسط لو کنیپر ساخته شده و به همراه شعر ویکتور گوسف، به عنوان بخشی از یک سمفونی به نام "شعری در مورد یک سرباز کومسومول" اجرا شده است. آهنگ از دید یک عضو ارتش سرخ خوانده می‌شود، که خانه‌اش را ترک می‌کند تا با سایر همرزمانش از خاک وطن دفاع کند. از آنجا به گروه‌های راک روسی ( هنوز در دوران شوروی سابق هستیم) وارد می‌شود و کم‌کم در جهان شناخته می‌شود و در چند فیلم برای خودش جا باز می‌کند و توسط گروه‌های و آدم‌های مختلفی (مانند ریچی بلکمور) هم کاور می‌شود. نام آهنگ پولیوشکو پولیه است و می‌توانید خودتان بیشتر در موردش بخوانید
http://en.wikipedia.org/wiki/Polyushko_Pole


اجرای روسی:


23 Mar 2014

David Gilmour - No Way

بعضی از آدمها، مخصوصا در دنیای راک، نباید از شریک‌هایشان جدا شوند. عوض می‌شوند و شاید هم نابود. دیگر به درخشانی گذشته نیستند. پل سایمون بی گارفانکل، نش و استلیز و کرازبی هر کدام تنها، اکسل رز بی اسلش، آزی آزبرن بی تونی آیومی، یان گیلان بی ریچی بلکمور را ببینید. هر کدام انگار چیزی کم دارند. از سوی دیگر گیتاریست‌های تکنیکی را ببینید. ساتریانی، تام مورلو، ون هیلن، مالمستین، دیو ماستین و خیلی‌های دیگر. باید در فضا و زمان درست استفاده‌شان کرد تا به یاد ماندنی باشند. استعدادهایی هستند که هدر رفته‌اند و می‌روند. ساتریانی شاید فقط دو کار به یاد ماندنی داشته باشد. مالمستین حوصله‌ات را سر می‌برد از آن همه سرعت و "هیچ"ی که پشت کارهایش خوابیده. ون هیلن که فقط جشنواره زرق و برق است و کارهایش همه هرز و هدر، گیرم که یک قطعه آتش‌فشانی ساخته باشد.
دیوید گیلمور را نمی‌توانم در دسته دوم جا دهم. گیتارش همه روح است و جان. ته صدایش چنان بلوزی خوابیده که با چیزی ته وجودت حرف می‌زند. حنجره جناب گیلمور دوست داشتنی هم بهترین همراه است برای صدای گیتارش. کارهایش هرگز هرز و هدر نبوده، مثل آن همه گیتاریست پر سر و صدای پرمدعا، که هرگز هیچ کار جاودانه‌ای نداشته‌اند. گیلمور بارها نشان داده که نه تنها گیتارنواز تکنیکی خوبی است، بلکه آهنگسازی و خواندن را هم به خوبی می‌شناسد.
ولی مجبورم از سه آلبوم انفرادی این آدم دوست داشتنی نتیجه بگیرم که نباید از پینک فلوید و واترز جدایش کرد. ناگهان خیلی معمولی می‌شود، یکی مثل هزاران. سر و صداهای اضافه در کارهایش زیاد می‌شود. صبر و حوصله آهنگهایش پایین می‌آید. ایده در آلبوم‌هایش کمرنگ می‌شود و کارهایش به عاشقانه‌های روزمره کاهش می‌یابد. آن همه ظرافت و پرداختگی در سولو‌هایش، محو می‌شود. به جای صدایی یکدست و خالص، سه گیتار روی هم میکس می‌کند با درام بسیار بلند که حواست را پرت می‌کند. چنان به تکنیک می‌پردازد که انگار یک نوازنده جوان است در حال خودنمایی. شاید هم بخت بد بوده که اواخر دهه هفتاد و اواسط هشتاد دو آلبومش را به بازار داده و از موزیک آن دوره اثر پذیرفته است (آلبوم سومش شاید کمی بهتر باشد. الان که دارم می‌نویسم، تازه شروع کرده به گوش دادن آلبوم سوم و شروعش که از دو تای دیگر بهتر است).
جان لرد، مایکل کیمن، پیت تاونزند و چند نفر دیگر با گیلمور همکاری کرده‌اند، ولی هنوز هم آلبوم‌ها چیزی بیشتر از یک تمرین و دست‌گرمی خوب نیست. خود گیلمور می‌گوید که برخی کارها را نمی‌شود با گروه انجام داد، نمی‌شود برنامه برای پینک فلوید گذاشت و چیزهایی تازه اجرا کرد که مردم نمی‌شناسند. راست هم می‌گوید. هر کدام از این آهنگ‌ها را اگر با گروه اجرا می‌کرد، من یکی سالن را ترک می‌کردم (زر مفت می‌زنم!). اگر دنبال کارهای نزدیک به پینک فلوید باشیم، باید راجر واترز گوش کنیم، نه گیلمور. او نمی‌خواهد و شاید هم نمی‌تواند آن باشد که من می‌خواهم. به دنبال چیزهای دیگری است در آلبوم‌های انفرادی، که با سلیقه من جور در نمی‌آید.
خلاصه این‌که گیلمور و واترز هرگز مثل نمونه‌های بالا دمشان به هم بسته نبود و هر کدام راه خود را رفتند، ولی کاش گیلمور کسی دیگر مثل واترز را کنارش داشت. خودش می‌گوید که آلبوم اول برایش خیلی مهم بوده، برای اعتماد به نفسش و این که ببیند می‌تواند تنها هم کار کند. البته که توانست، ولی غرغروی بداخلاق خودخواه کمال‌گرایی مثل واترز همراهش نبود که کارش را سوهان بزند.
حالا این را گوش کنید تا متوجه شوید دقیقا چه می‌گویم.