امروز برای دومین بار آلبوم III از سوپرگروه Chickenfoot را گوش دادم. سمی هگر با آن صدای وحشتناکش، نسبتا خوب از پس خواندن آهنگ برآمده است. ساتریانی عزیز و بزرگ ما هم، مخصوصا با سولوی اواسط آهنگ نمایش بدی ندارد، ولی من از کار طبال گروه (چاد اسمیت از Red Hot Chilli Peppers) بیشتر از هر دو لذت بردم، که اقلا برای من نامعمول است. آهنگ در مورد بیکاری چند نفر است، چند سناریوی مختلف. یکی بعد از سالها کار، اخراج و بیخانمان شده، دیگری از جنگ افغانستان برگشته و از بیپولی خانه را پس داده و با زن و بچهاش سربار خانواده زنش شده و ... . خشم صدای هگر را دوست داشتم، ولی چیزی که نداشت، سرخوردگی و ناامیدی بود و با کمال تعجب بر خلاف شعرش، فضای امیدبخشی هم ترسیم نمیکرد. از سوی دیگر با وجود اینکه ساتریانی را شدیدا دوست دارم و فکر میکنم از نظر گیتار نوازی وظیفهاش را خوب انجام داده است، کارش به هیچوجه من را در فضای آهنگ شریک نمیکند. سلوی او شاید کمی فضاسازی کرده باشد، ولی همه چیز بیش از حد ساتریانی است: گردباد و رعد و برق است، ولی عاشقانه. خشم و سرخوردگی ندارد صدای گیتارش، لبه تیز ندارد، نمیبرد. چند بار پشت هم گوشش دادم و در ذهنم با هرکدام از آهنگهای نیروانا و صدای گیتار کرت کوبین مقایسه کردم، یک آدم کاملا معمولی و بدون مشکل (مالی، اجتماعی، خانوادگی،...) و البته با استعداد دیدم که از نظر فنی گیتارنواز خوبی شده است. اتفاقا الان که زندگینامه اش را میخواندم، حدسم کم و بیش درست بود (از شاگردانش، کرک همت و استیو وای هستند!). کارش بیش از حد تمیز است، شسته رفته و فنی است، ولی همین! برای نزدیک شدن به فضای چنین ترانهای (با وجود بند بسیار بسیار معمولی I need a job که فقط صدای قوی سمی هگر قابل تحملش میکند) باید حتما دستها و گیتارت را کثیف کنی. باید بفهمی بیکاری و دربهدری یعنی چه. باید مثل گروههای پانک راک دهه ۸۰ باشی: ماهها در سفر و زندگیت پشت یک ون، برای اینکه با موزیک زندگی کنی، یا اصلا زنده بمانی. اگر چنین آهنگی میخواهی تولید کنی، باید بدانی چه میکنی.
خلاصه اینکه آقای ساتریانی عزیز، گه را در زرورق نمیپیچند.
پینوشت، بعد از نزدیک به یک سال: دوباره گوش دادم. کمی نظرم تغییر کرده. یکی دو جا را شدید چرت نوشته بودم، مخصوصا در مورد ترسیم فضای امیدبخش صدای هگر. چرت محض بود. میگذارم همانطور باقی بماند که یادم نرود. آدمیزاد است دیگر، گاهی نوشتههای قدیمی را میخواند و از خودش بیزار میشود.
پینوشت، بعد از نزدیک به یک سال: دوباره گوش دادم. کمی نظرم تغییر کرده. یکی دو جا را شدید چرت نوشته بودم، مخصوصا در مورد ترسیم فضای امیدبخش صدای هگر. چرت محض بود. میگذارم همانطور باقی بماند که یادم نرود. آدمیزاد است دیگر، گاهی نوشتههای قدیمی را میخواند و از خودش بیزار میشود.
No comments:
Post a Comment