اواسط دهه ۶۰ یک آهنگ فولک-پاپ ساخته شده که هرگز توسط نویسندهاش به شهرت نرسید. حدود شش سال زمان لازم بود تا جیمی هندریکس آن کار عجیب و غمانگیز را بشنود و به مانند تقریبا تمام کارهای به یاد ماندنیش، آستین بالا بزند و نسخه خودش را ارائه دهد. کاری که باعث شد یک اثر استاندارد راک (به قول ویکیپدیا) شکل بگیرد و دستمایهای برای دهها نسخه کپی (از جمله شر، دیپ پرپل، پتی اسمیت، نیک کیو و بردز)شود. اجراهای مختلف، طعمها و فضاهای بسیار متفاوتی با هم دارند. پتی اسمیت با دکلمه شروع میکند و دیپ پرپل با امضای همیشگی، یک قطعه کلاسیک-حماسی و شاید یادآور فیلمهای وسترن. راوی از جو میپرسد که با آن تنفگ در دستت کجا میروی و جواب میشنود : زنم را دیدهام که با مرد دیگری پریدهاست؛ میروم بکشمش. بعد جریان شلیک و کشتن است تا دوباره راوی میپرسد که حالا به کجا فرار میکنی؟. جو به جنوب میرود، به مکزیک. جایی که او آزاد است و کسی نمیتواند پیدایش کند و طناب به گردنش بیندازد. همین! شعر و داستان بسیار کوتاه و ساده است. جیمی هندریکس به عنوان اولین آهنگ تک، این را ضبط کرد و آنقدر از شنیدن صدای خودش ناراضی بود که میگفت صدای موزیک را زیادتر کنند تا او را پوشش دهد. با این وجود حسی که در صدایش است، چنان من را مجذوب میکند که دوست دارم جامه بر تن بدرم، یا حتی جامههای غیر بر تن را هم. این به گوش من یک کار عالی است: هیچ چیز اضافه ندارد و البته کم هم! فقط سه ساز. هندریکس هم به هیچ وجه سولوی آتشین اجرا نمیکند. خلاصه، خلوص و دردی دارد این آهنگ که من را واداشته برای نوشتن در موردش، حدود دو ماه فکر کنم و جریان را سبک و سنگین. لذتش را ببرید و البته اجرای دیپ پرپل را هم التفاتی داشته باشید.
No comments:
Post a Comment